این خامه کله گوشه به گلزار شکسته
صد جا شکن طره آشفته دلیهاست
آهی که مرا بر لب اظهار شکسته
شادیم که زندان غم آباد جهان را
سیلاب حوادث در و دیوار شکسته
صیاد مرا حاجت دام و قفسی نیست
بال و پر مرغان گرفتار شکسته
رسوای خماریم درین کهنه خرابات
پیمانهٔ ما بر سر بازار شکسته
این گریه ز اندازه برون است همانا
دل در بغل دیدهٔ خونبار شکسته
سودای رخ و زلف تو در بتکده دل
قدر صنم و قیمت زنار شکسته
با عاشق و معشوق نگاه تو حریف است
نشتر به رگ جان گل و خار شکسته
خون دل صدپاره حزین ، از نفست ریخت
غم زخمهٔ کاری به رگ تار شکسته