با نرگس مست تو هشیار چرا باشم؟
من کافر زنّاری، زلف تو به دلداری
سر رشته به دستم داد بیکار چرا باشم؟
آمیخته شمع وگل با بلبل و پروانه
تنها من دیوانه بی یار چرا باشم؟
مستانه خرامیدی، مستی ره هوشم زد
در خواب تو را دیدم، بیدار چرا باشم؟
عشق آمد و خونم ریخت، سرسبز نگردم چون؟
غم مرهم دلها شد افگار چرا باشم؟
زد جان حزین من، چون جام نگاهت را
تقوی به چه کار آید، هشیار چرا باشم؟