فیض سحر از چاک گریبان تو یابند
عشّاق جگر سوخته، جمعیّت دل را
در سلسلهٔ زلف پریشان تو یابند
یوسف صفتان با همه بی باکی و شوخی
آسودگی ازگوشهٔ زندان تو یابند
بر خاک چو از نازکشی زلف گره گیر
سرها همه را در خم چوگان تو یابند
هر تازه نهالی که به جولانگه ناز است
خاک قدم سرو خرامان تو یابند
آن شهد گلوسوز، که دلهاست کبابش
شیرین دهنان ز شکرستان تو یابند
هر غنچه که در پیرهن باغ و بهار است
خمیازه کش چاک گریبان تو یابند
هر جا گذرد حرف، ز خورشید قیامت
صاحبنظران چهرهٔ تابان تو یابند
بخشید حیات تن اگر آب سکندر
دل زندگی از چشمهٔ حیوان تو یابند
هر ناوک دلدوز که درکیش قضا بود
خونین جگران در صف مژگان تو یابند
مدّ نگه حسرت و آه دل گرم است
شمعی که سر خاک شهیدان تو یابند
چون قفل حزین ، از لب افسانه گشایی
آشفته دلان حال پریشان تو یابند