خالی شود جهان چو برون از جهان روم
درکاروان شوق کسی بی دلیل نیست
دنبال بوی گل سحر از گلستان روم
پیش ره مرا نتواندکسی گرفت
خون دلم که از مژه ی خون فشان روم
بسیار دیده گردش ایام، نخل ما
همراه گل نیامده ام تا خزان روم
مردم ز هجر و دولت وصل تو رو نداد
هستم ز بخت پیر و به حسرت جوان روم
از یاد غیر، آتش غیرت به ما زدی
قربان شیوه های تو نامهربان روم
آمد شد بهار بسی دیدهام حزین
من برگ گل نیم که به باد خزان روم