ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت
هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند
که عشق روی تو گل کرد و خارخارم سوخت
به جام غنچهٔ نشکفته زهرخندی ریز
که ساقی لب لعل تو، در خمارم سوخت
چو شمع، یاد تو می ریخت آتش از چشمم
شب فراق تو، مژگان اشکبارم سوخت
حزین به تربت من یار سایه ای نفکند
چو تخم سوخته در خاک، انتظارم سوخت