ز دل صد پرده نازکتر بود خویی که او دارد
سیهروز و دماغآشفته و خاطرپریشانم
چنین میپرورد بخت مرا مویی که او دارد
رم وحشی نگاه او به وحشت داده آرامم
غبارم را به شور آورده آهویی که او دارد
جبین کعبه و دیر است بر خاک نیاز او
چه محراب است یارب طاق ابرویی که او دارد
ندارد گر نظر بر ما، تغافل نیست کارافزا
نگه را میفریبد چشم جادویی که او دارد
نسیم پیرهن سر در گریبان دزدد از خجلت
به کنعان میفشاند آستین، بویی که او دارد
حزین آشفتهحالم، آه از آن دامنفشانیها
به طوفان میدهد خاک مرا کویی که او دارد