جنون کجاست که جوش سیه بهار من است؟
ز خاک سوختهٔ خویش، دامن افشانی
کمینه سرکشی سرو پایدار من است
ز رشحهٔ قلمم زنده می شود دل و جان
زلال چشمه حیوان به جویبار من است
به خصم، عرصهٔ دعوی نمی دهد سخنم
که خامه در کف اندیشه، ذوالفقار من است
ز جا نخاسته بیجا، غبار هستی من
به جلوه در دل این گرد، شهسوار من است
ز خال کنج لبی رفته صبر و آرامم
سپند آتش غم جان بی قرار من است
حزین اگر به درازی کشد سخن چه کنم؟
سیاه مستی کلک سخن گزار من است