بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید

بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید
تشنه لب بودم که آبی بر گلوی من رسید
از نسیم وصل جانها را معطر شد دماغ
غالبا کز ره غزال مشکبوی من رسید
ژاله وش بارید ازو سنگ ملامت بر سرم
آفتی برگشت زار آرزوی من رسید
کشته آنم که در جولان سمند ناز را
سرکشند از سرکشی هرگه که سوی من رسید
عالم از افسانه فرهاد و مجنون شد تهی
تا بگوش اهل عالم گفت و گوی من رسید
همچو من دیوانه دیگر بسرحد فنا
گر رسید البته هم در جست و جوی من رسید
گفتم از گریه فضولی پای در گل ماند گفت
اینچنین بهتر که نتواند بکوی من رسید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *