گرفتارم به دردی چارهٔ آن میکند یا نه
زدم در رشتهٔ جان آتشی اما نمیدانم
مرا این سوزْ شمعِ بزمِ جانان میکند یا نه
به او اظهار دردی میکنم حالا نمیدانم
که او رحمی به جان دردمندان میکند یا نه
به تلخی جان برآمد باز پرس ای باد کآن گلرخ
به شهدِ وصل دفع زهرِ هجران میکند یا نه
ز آهم میگدازد سنگ و میلرزد هنوزم دل
که کاری در دل آن سستپیمان میکند یا نه
ندارم غیر این کامی که بر گرد سرت گردم
نمیدانم به کامم چرخ دوران میکند یا نه
کسی کز شربت وصلت نیابد ذوق رسوایی
چه میداند که می در عقل نقصان میکند یا نه
چو تیرت را کشیدم از دل مجروح دانستم
که تن بیتابی در دادن جان میکند یا نه
تو مست نازی از حال فضولی نیستی آگه
چه میدانی که هرشب آه و افغان میکند یا نه