شهد هر کام که باشد جهان نیست لذیذ
همه دم ذکر لبت ورد زبانست مرا
هیچ جلاب جز اینم بدهان نیست لذیذ
باده تلخ که بی ساقی گلرخ باشد
بارها تجربه کردیم چنان نیست لذیذ
وعده وصل چو دادی منشان منتظرم
روشنست این که حیات نگران نیست لذیذ
جفا می کشدم یار مگر می داند
که مرا بی قد او روح روان نیست لذیذ
نیست در ساغر ایام بجز زهر جفا
عاشقان را روش دور زمان نیست لذیذ
داد ایام مرا شربت هر کام که هست
غیر شهد الم عشق بتان نیست لذیذ
شده پیر فضولی ز جهان کام مجوی
زود بگذر که جهان جز به جوان نیست لذیذ