بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات

بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات
دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات
رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل
غم و درد تو بدل شد بدل صبر و ثبات
شیوه مهر و وفا از تو نمی باید خواست
چون توان خواست صفاتی که نباشد در ذات
نه چنان بسته بزنجیر بلایت شده ام
که توانم گذرانید بدل فکر نجات
ما فقیریم تو سلطان چه عجب گر ما را
بترحم رسد از خرمن حسن تو زکات
آنچنان ساخته ضعفم که اگر بحث کنند
نتوانم که کنم هستی خود را اثبات
وقت آنست فضولی که ز غم باز رهم
چند در غم گذرد بی رخ یارم اوقات
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *