کوهِ دردم از سر کویت گرانی میبرم
از درت صد داغ بر دل میکنم عزم سفر
دستهٔ گل زین ریاضِ کامرانی میبرم
میروم زین ملک اما بیمتاعی نیستم
بار صد غم، مایهٔ صد ناتوانی میبرم
بهر یاران کردهام ترتیب رنگین تحفهها
چهرهٔ کاهی و اشکِ ارغوانی میبرم
تا به کی بر سر خورم سنگ ملامت کوه کوه
زین سر کو میروم وین سختجانی میبرم
دولتی دارم که میمیرم به درد عاشقی
خوش متاعِ باقی زین ملک فانی میبرم
نیستم از خاک پای او فضولی بیخبر
خضرِ وقتم ره به آب زندگانی میبرم