مستوری من توبه ی صد توبه شکن شد
در دیده بدل گشت سیاهی بسپیدی
نظاره که ریحان ترم برگ سمن شد
از باده ی صافم نگشاید دل روشن
تا شمع جمال تو چراغ دل من شد
بر ساغر می شاید اگر لب نرسانم
چون خاتم لعل تو مرا مهر دهن شد
دیدم بدل جام جم آیینه ی حسنت
کارم ز مه روی تو بر وجه حسن شد
آن عشق و جوانی که درین واقعه بایست
افسوس که در بیخردی دردی دن شد
این دل که سفال سیه میکده ها بود
از فیض نظر مجمره مشگ ختن شد
دی مست تو آن پنبه که از گوش برون کرد
از بهر گلو بستنش امروز رسن شد
دوک فلک پیر بسا رشته ی باریک
کز بهر ردا رشت ولی تار کفن شد
پار آن شجر حسن نهال گل نو بود
امسال چه شمشاد قد و سیم بدن شد
بس روغن دل مرهم کافور جگر ساخت
معشوق که شیرین سخن و پسته دهن شد
حاشا که بیانش عرق تلخ گدازد
آن را که لب لعل پر از در سخن شد
عمری که چو ایام بهاران گذران بود
افسوس که از بیخردی درد بدن شد
قطع نظر از ساغر می کرد فغانی
بگذاشت در میکده و مرغ چمن شد