وانچه من دیدم ازین واقعه فرهاد ندید
آه ازان رمز و اشارت که میان من و تو
رفت صد گونه سخن بیمدد گفت و شنید
غنچه ی عیش من از گلشن جنت نشکفت
بر دلم از چمن وصل نسیمی نوزید
دیدنش می برد از آینه ی دیده غبار
این خط سبز که از صفحه ی روی تو دمید
مستی و تشنگی جرعه کشان کرد فزون
از لب لعل تو آن قطره که در باده چکید
دل که بو از شکن طره مشکین تو برد
یافت سر رشته ی امید و بمقصود رسید
شهد نوشین ترا مژده که از زهر فراق
شد فغانی بتمنای وصال تو شهید