خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم
در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم
تا نگه کردیم پنداری که بیرون دریم
در حقیقت رند و زاهد هر دو نزدیک همند
مشکلست اینجا تفاوت بلکه از یک جوهریم
صحبت زاهد خوشست اما گلستان دلکشست
چند در یک خانه بنشینیم و درهم بنگریم
ذره بر افلاک رفت و ما بخاک افتاده خوار
با چنین مهر و وفا از ذره یی ناقصتریم
عارفی باید که سر عشق دریابد تمام
فهم ما دورست ازین معنی که رند و ابتریم
مجلس عشقست کوته کن فغانی درد دل
این حرارت جای دیگر بر که ما خود اخگریم