که هوشم می رود هر جا که آید بر زبان نامش
زد آتش در دلم یا رب چه گرمی مزاجست این
که نبود در قبا چون برگ گل یک لحظه آرامش
خرابم افگند آن مست حسن از شیوه یی هر دم
زهی ناز و جوانی، کم مباد این باده از جامش
بر آن لب بسته دندان از هوس خوش می کند عاشق
نمی دانم کجا خواهد کشید آخر سرانجامش
نشست از نوحه در آتش فغانی کام نادیده
گشادی هم نشد از آه صبح و گریه ی شامش