خراش سینه شد امروز عیش دینهٔ ما

خراش سینه شد امروز عیش دینهٔ ما
چه سنگ بود که آمد بر آبگینهٔ ما
ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون
به قرن‌ها نتوان یافتن قرینهٔ ما
شکست گرمی بازار گنبد مینا
چو آفتاب تو پیدا شد از مدینهٔ ما
تو دور می‌روی از راه ورنه نزدیکست
رهی به سوی تو باز از شکاف سینهٔ ما
ز حال خویش نگردد چنانکه نقش نگین
در آب و آتش اگر افگنی سفینهٔ ما
چه جای جام جم اکنون که عشق شد ساقی
زلال خضر بود جرعهٔ کمینهٔ ما
تو دوست باش فغانی و بد مگردان دل
ببند خلق جهان، گو کمر به کینهٔ ما
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *