دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم
یکباره از وفای تو برداشتم امید
چون از تو التفات تمامی نداشتم
بر دل کدام روز که از همدمان تو
دردی ز ناخوشی پیامی نداشتم
روزی بکوی تو نگذشتم که در کمین
آه کسی ز گوشه ی بامی نداشتم
فریاد ازان زمان که رسیدی تو سرگران
وز بیخودی مجال سلامی نداشتم
عمرم گذشت در غم و آخر بکام دل
در گوشه یی بپیش تو جامی نداشتم
روزی نشد که همچو فغانی ز جور بخت
فریاد صبح و گریه ی شامی نداشتم