حضور عیش و غرور جمال تا چکند
گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه
هزار عربده دارد خیال تا چکند
لبش بخنده ی جان بخش صد قیامت کرد
ملاحت خط و انگیز خال تا چکند
کند نگاه و من از پی روم رمیده ز خود
بدام میکشدم آن غزال تا چکند
خیال میوه ی وصل تو می پزد عاشق
دلی گماشته بر آن نهال تا چکند
ز چشم زخم زمان ایمنست صحبت ما
ولی نتیجه ی روز وصال تا چکند
ملالتیست عجب در دلم ز بیرحمی
بجان بیخبرم این ملال تا چکند
رقم کشد که بدستم هلاک خواهی شد
بروزگار من این نیک فال تا چکند
بهر بهانه بر اشفت مست و بیرون شد
غم فغانی آشفته حال تا چکند