این عجب آب زمرد بین که بر بیجاده بست
کشته ی آن خط نوخیزم که چون ترکیب شد
صورتش معنی آب زندگی در باده بست
ایکه در دامی نیفتادی مبین زنجیر زلف
این کمند ناز پای مردم آزاده بست
زان نوآموزم جگر خونشد بلی دارد زیان
هر که پیمان با حریف کار ناافتاده بست
آنکه دامن می فشاند از گرد راه میفروش
بهر بزمش گل خرید و بر سر سجاده بست
خواستم تا چون غلامان در سرای او روم
در برویم یا بخاک آستان ننهاده بست
هر سر موی فغانی رشته ی زنار شد
تابنای عهد با آن نامسلمان زاده بست