فغانم هم خوش و آه دل ناشاد از آن خوشتر
از او خوش مینماید اینکه بد گوید رقیبان را
وگر هرگز از ایشان مینیارد یاد از آن خوشتر
نرنجم هرگز از بیداد و جور آن جفاپیشه
که جور دلبران خوش باشد و بیداد از آن خوشتر
خوش است این گر ملامتخانهٔ دلها کند ویران
وگر این شیوه را از من کند بنیاد از آن خوشتر
به کوی عاشقی عرض تجمل گو مکن خسرو
که شیرین را بود بیبرگی فرهاد از آن خوشتر
خوش است آب حیات از بهر قید زندگی اما
گرم تیغ تو از هستی کند آزاد از آن خوشتر
فغانی را کشد ناز و عتاب لالهرخساران
زبان طعن تو ای سوسن آزاد از آن خوشتر