چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو
خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی
گرفته هر طرفش نور آفتاب فرو
برآمدی چو مه چارده بگوشه ی بام
ز انفعال رخت رفت آفتاب فرو
گه نیاز اسیران نیاورد از ناز
بغمزه گوشه ی ابروی پر عتاب فرو
دمی که لذت تیغش بحلق می نرسد
نمیرود بگلویم ز غصه آب فرو
چه سود زینهمه عرض نیاز و مسکینی
چو از کرشمه نیاید بهیچ باب فرو
کمال مرتبه ی شوق داشت پروانه
که تا نسوخت نیامد ز اضطراب فرو
فغانی از غم دوران دگر نیارد یاد
که سر ز شوق لب برده در شراب فرو