صباحتی که تو داری صباح عید ندارد
غنیمتست زمانی مه جمال تو دیدن
که عید وصل بتان مدت مدید ندارد
چه حاصل از نظر پاک ما و دیده ی روشن
چو چشم مست تو پروای اهل دید ندارد
یبا که بهر تو بازست دیده ها بسر راه
در خزانه ی اهل نظر کلید ندارد
کسی مناظره با من کند ز دیدن رویت
که هیچ آگهی از مصحف مجید ندارد
غلام همت پیر مغان و حکمت اویم
چرا که او ستم و جور بر مرید ندارد
رسید عید و ندید آن مه جمال، فغانی
که چشم مرحمت از طالع سعید ندارد