می بیغش به دست آمد گل بیخار میباید
چرا باشند مرغان بهشتی حبس در مکتب
مقام این تَذَروان گوشهٔ گلزار میباید
چو نام دوستی بردی بیفشان از وفا تخمی
زبان چرب را شیرینی گفتار میباید
خوشست آن وعده کز جانان به مقصودی رسد عاشق
به گفتن راست ناید، کار را کردار میباید
نه آسان است کشتن خلق را و ساختن زنده
لب شکرفشان و غمزهٔ خونخوار میباید
از اندک می که بنشاند غباری نیست آزاری
بلا اینست کاین جنس نکو بسیار میباید
هر آن محنت که در عالم از آن دشوارتر نبود
به یاری میتوان از پیش بردن یار میباید
جمال چهرهٔ معنی ندارد عاشقی چندان
متاعت یوسفست ای دل کنون بازار میباید
فغانی خانه ویران ساز تا نامت بقا گیرد
اثر خواهی که ماند در جهان آثار میباید