سرگرم جلوهای و خراب نظارهای
زین آتشی که عشق تو افروخت در دلم
فریاد اگر به خرمنت افتد شرارهای
در چنگ آفتم چو دهد شوق مو کشان
بر من هزار رشتهٔ تدبیر تارهای
هر پارهای ز دل به جگر گوشهای دهم
فارغ مگر شوم ز غم خویش پارهای
با من رقیب ساده درافتاد بیجهت
چون آبگینهای که درافتد به خارهای
بیآفتاب روی تو هر شام تا سحر
داغیست تازه بر دلم از هر ستارهای
فردا که دوست خوان کرم در میان نهد
گیرد به قدر حوصله هرکس کنارهای
بیچارگیست کار فغانی و در غمش
هرکس کند برای دل خویش چارهای