چنان گرمست بر دلها که در دلها نمیگنجد
نسیم دامنش گلزار گیتی برنمیآرد
غبار موکبش در عرصهٔ غبرا نمیگنجد
شهیدی کز سر کویش غبارآلود بیرون شد
ز شوقش تا ابد در جنتالمأوا نمیگنجد
عجب گر بر سلام کس فرود آرد سر ابرو
چو برطرف کلاهش عز و استغنا نمیگنجد
ازین می خوردن پنهان و پیدا آتشی دارم
که در پنهان ندارد جا و در پیدا نمیگنجد
اگر فردای دیگر مستی جام و صبوح اینست
جزای این گنه در مجلس فردا نمیگنجد
ز عشق کافری پیرانه سر در بزم میخواران
به دینم رفت بیدادی که در دنیا نمیگنجد
نخواهد در سر و کار بلای عشق و مستی شد
وجود پربلای من که در یک جا نمیگنجد
ز بیداد غیوری آنچه از کافردلی دیدم
چه جای کعبه در بتخانهٔ ترسا نمیگنجد
جنون عشق و از جانان خیال بوسه و آغوش
مگو اینها که اینها در خیال ما نمیگنجد
فغانی را دهان آرزو شیرین نخواهد شد
پر از زهرست جام او در آن حلوا نمیگنجد