شاخ گلی بصورت انسان برآمده
از پای تا به سر همه جانست آن نهال
گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده
اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین
آوازه ی جمال ز کنعان برآمده
در هر زمین که جلوه کنان رفته یی بناز
آه از نهاد کبک خرامان برآمده
دزدیده چون بشمع رخت کرده ام نظر
از دل هزار شعله ی پنهان برآمده
مست از می شبانه مه من ز خواب ناز
با آفتاب دست و گریبان برآمده
خون خورده ام که گشته میسر وصال دوست
بی درد را خیال که آسان برآمده
در هر چمن که خوانده فغانی سرود عشق
افغان ز بلبلان خوش الحان برآمده