فارغ نشین حسود که آسودهایم ما
زخم دل شکسته به الماس بستهایم
بر داغهای سینه نمک سودهایم ما
آب حیات در نظر و مهر بر دهان
آیینه در برابر و ننمودهایم ما
یکرو و یکدلیم اگر نیک و گر بدیم
قلب سیه به حیله نیندودهایم ما
کمتر ز هر کمیم و کم از کمتریم هم
بر خود هزار بار نیفزودهایم ما
خود را چنانکه هست بمردم نمودهایم
هرجا که بودهایم چنین بودهایم ما
دم در کشیدهایم فغانی ز نیک و بد
در هر فسانه باد نپیمودهایم ما