یا هلاکم کن به زهر چشم خوابآلود خویش
خندهٔ شیرین لبالب ساز با دشنام تلخ
از گدایان کم مکن لطف عتابآلود خویش
در چمن بند قبا بگشا و جیب غنچه را
نکهتی بخش از گریبان گلابآلود خویش
تا به کی ای سرو چمن گل در عرق داری نگاه
از حیا خوی کرده رخسار حجابآلود خویش
پیش آن لبها فغانی از سؤال بوسه مرد
زنده کن او را به دشنام جوابآلود خویش