شد برج حمل موکب سلطان کواکب
کز نوبتیانش برتر بهتر بمراتب
گوئی حمل از گنبد پیروزه سلب نیست
جز مرکب پیروزی سلطان کواکب
آغاز سواریش بدو بود و ازو شد
گردان بدگر مرکب چون غازی لاعب
هرگه که شود راکب این مرکب پیروز
سی روز خرامد ز مشارق بمغارب
تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را
بر پشته و صحرای زمین را جل و راکب
چون گشت هوا معتدل آیند پدیدار
اشجار بگلها و باوراق عجایب
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب
هان موسم آنست که از بوی ریاحین
بر مشک ختن خاک چمن گردد غالب
گردند سپیدار و سیه بید بمیدان
بر یکدیگر از باد سحر طاعن و ضارب
آنرا که دو بادام جهان بین بود از باد
بیند گل بادام ربودن ز جوانب
ای باد که آری گل بادام ربوده
از بهر موالی ز سمرقند بصاحب
سلطان وزیران ملک آل امیران
ممدوح امیران سخن حاضر و غایب
فرزانه نظام الدین کاندر صفت او
نظام یداع نبود خاطی و کاذب
آرایش صد دفتر دیوان بمدیحش
بر هر سخن آرای بود لازم و واجب
از مکرمت اوست که از منقبت اوست
آرایش دیباچه دیوان مناقب
نبود عجب ار مدح وی انگیخته گردد
بر آب روان از قلم قائل و کاتب
ای قول تو در دینی و دنیائی صادق
وی رأی تو در مملکت آرائی صائب
از ملک تو شمشیر زن لشکر اسلام
بر قیصر و فغفور نهد تاج و ضرائب
آیند بدرگاه تو اشراف و اکابر
بر خدمت صدر تو چنان طامع و راغب
کز وجه زمین بوسی درگاه و سرایت
که برگ رباینده بیحاده جاذب
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب
یک بنده وهاب نیابند بگیتی
نایافته صد بار ز جود تو مواهب
از مائده و مشرب و بر و کرم تست
آز و امل اهل هنر طاعم و شارب
هر کس که شراب حسد و حقد تو نوشد
ساقی دهدش مژده ببر کندن شارب
با دولت والای تو اعدای نگون بخت
هستند ز پیروز شدن خاسر و خائب
از نسبت والای تو اندر چمن ملک
چون سرو سرافرازی تو هست مناسب
چون سرو سهی در چمن جاه و بزرگی
بادا علم دولت و اقبال تو ناصب
از مشرق تا مغرب اهل قلم و تیغ
بر خدمت درگاه تو بادند مواظب
نوروز جلالی و سر سال عجم باد
بر صدر تو میمون و بر احباب و اقارب
چندانت بقا باد که ناید عدد سال
اندر قلم کاتب و در ذهن محاسب