دست بر منظرهٔ جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
به من بیسر و سامان زدهای به به به
صف دلها همه بر هم زدهای ماشاءاله
تا به هم آن صف مژگان زدهای به به به
صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک
تا سر از چاک گریبان زدهای به به به
من خراباتیم از چشم تو پیداست که دی
باده در خلوت رندان زدهای به به به
تو بدین چشم گر عابد بفریبی چه عجب
گول صد مرتبه شیطان زدهای به به به
تن یکلایی من بازوی تو سیلی عشق
تو مگر رستم دستان زدهای به به به
بود پیدا ز تک و پوی رقیب این که تواَش
همچو سگ سنگ به دندان زدهای به به به
عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست
دست بالاتر از امکان زدهای به به به