هر وقت ز آشیانه خود یاد میکنم
نفرین به خانواده صیاد میکنم
یا در غم اسارت جان میدهم به باد
یا جان خویش از قفس آزاد میکنم
شاد از فغان من دل صیاد و من بدین
دلخوش که یکدلی به جهان شاد میکنم
جان میکنم چو کوهکن از تیشه خیال
بدبختی از برای خود ایجاد میکنم
شد سرد آتش دل و خشکید آب چشم
ای آه آخر از تو ستمداد میکنم
با خرقهای که پیر خرابات ننگ داشت
وامش کند به باده، من ارشاد میکنم
گه اعتدال و گاه دمکرات من بهر
جمعیت عضو و کار ستبداد میکنم
با زلف یار تا سر و کارم بود چه غم
بیکار اگر بمانم افساد میکنم
من بیخبر ز خانه خود چون سر خری
بر هر دری، که مملکت آباد میکنم
اندر لباس زهد چو ره میزنم به روز
با رهزنان شب ز چه ایراد میکنم
سرشارم هر شب از می ولیک از خماریش
هر بامداد ناله و فریاد میکنم
درس آنچه خواندهام همه از یاد میرود
یاد هر که از شکنجه استاد میکنم
شاید رسد به گوش معارف صدای من
زانست عارف، این همه بیداد میکنم