نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
خدنگ غمزه کاریت با دلم آن کرد
که هیچوقت توانگر بکارگر نکند
دو طره تو بشوخی و بازی آن کرده است
به دل که طفل به گنجشک کنده پر نکند
لب تو آب حیات است و کشت تشنه گیم
بگو لبت لب لب تشنه تشنه تر نکند
به بیحسابی خوناب دل بصورت و چشم
ببین که چشم خود از کینه این ضرر نکند
بپای نخل قدت سنگ عشق سینه زدم
رقیب گوسر هر کوچه نوحه سر نکند
من از دعای سحر زاهدا شدم مأیوس
نگفته بهتر وقتیکه حرف اثر نکند
مرا در این سر پیری بحال خود ایکاش
گذاردم دل و زین بیش دربدر نکند
رقیب دست بسر گشت گوش شیطان کر
خدا کند که از این رهگذر گذر نکند
بگو به عارف از این بیش سربسر مگذار
ز جان گذشته تفکر بترک سر نکند