شکنج طره

شکنج طره
شکنج طره زلفت شکن شکن شده است
دلم شکنجه در آنزلف پر شکن شده است
نماند قوت رفتن ز ضعف با این حال
عجب که سایه من بار دوش تن شده است
نمود لاغرم از بسکه درد هجرانش
بجان دوست تهی تن ز پیرهن شده است
بکوی یار رود دل ز من نهان هر شب
امان ز بخت من اینهم رقیب من شده است
نماند در قفس از من بغیر مشت پری
چه سود اگر قفسم باز در چمن شده است
از آنزمان که در آیینه دید صورت خویش
هزار شکر گرفتار خویشتن شده است
بسوخت شمع چو پروانه را در آتش عشق
به بین چگونه گرفتار خویشتن شده است
خوشم که فقر بمن تاج سلطنت بخشید
از این ببعد شهنشه گدای من شده است
صدای عارف پر کرد صفحه آفاق
باین جهت غزلش نقل انجمن شده است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *