دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است
گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است
داد از یک نگهی داد دل و بستد جان
وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است
صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها
تربیت آنکه ز سیمرغ بگیرد زال است
سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است
ملت جاهل محکوم به اضمحلال است
مستقل نیست دو کس در سر یک رأی ولی
سر هر برزن و کو صحبت از استقلال است
تا بداخلاقی و اشرافی فرمانفرماست
تا ابد حالت ایران بهمین منوال است
نفس آخر این ملت محکوم بمرگ
در شمار است بدافتاده و بداحوال است
عارف این خانه کند تربیت جغد کجا
جای همچون شفقی مرغ همایون فال است