عشق! مریزادت آن دو بازوی پر زور
قادر و قاهر توئی و ما همه مقهور!
سلطنت حسن را دوام و بقائی
نیست مباش ای پسر مخالف جمهور!
روی مپوشان که بیش از این نتوان دید
جلوه کند آفتاب و روی تو مستور
شانه بزلفت مزن که خانه دلهاست
چوب مکن بیجهت بلانه زنبور
پای اجانب بریده گردد از ایران
چشم بداندیش اگر ز روی تو شد دور
دست خودی پای اجنبی ز میان برد
مملکت اردشیر و کشور شاپور
نخوت و کبر اینقدر چرا و چرائی
از پی حسن دو روزه این همه مغرور
همدم بیگانگان مباش و بپرهیز
عاقبت از جنس بد ز وصله ناجور
عارف اگر کهنه شد ترانه مزدک
نغمه ای از نو علاوه کن تو به تنبور!