از پرده تو ای مهروی، بیرون ز چه میآیی
بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو
گر ساده در آغوشی، ور باده به مینایی
ای دل به سر زلفش، دستی زدهای زین روی
هم رشته به بازویی، هم سلسله در پایی
پیش نظر عاقل، چیزی نبود خوشتر
از مسلک مجنونی، وز شیوه شیدایی
فردای قیامت را، در چشم نمیآرد
دیده است چو من مجنون، هرکس شب تنهایی
با فقر و فنا خو کن، زین عالم دون بگذر
بنگر چه شد اسکندر، با آن همه دارایی
چون فرخی بیدل، کی شد به سخن مشهور
بلبل به نواخوانی، طوطی به شکرخایی