در جهان هر آن، دل که بنگری، بیقرار و، دیوانه میکند
با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم
همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه میکند
شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه میکشد، ز آتش جفا
پس به سوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، میکند
پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش
یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه میکند
جز محن ز عمر، چیست حاصلم، زندگی نکرد، حل مشکلم
مرگ ناگهان، عقده از دلم، باز میکند یا نه میکند