بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او
نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش
اگر چندی که نشکفتست یک گل از هزار او
گلوی تشنهام میخواهد آبی از دلم تیغش
طریق ظلم و آیین ستم باشد شعار او
به خوبی گرچه نبود در جهان مانند او لیکن
خوش آن ساعت که جان باشد شهید انتظار او!
نثار خاک پایش تحفهای جان در بغل دارم
به امیدی رسد شاید اگر امیدوار او!
گلی از گلبن وصلش توان چیدن ازآن باغی
که باشد آشیان مرغ عنقا در چنار او
کنون چون کافرون در حکم منسوخ العمل باشد
سلوک داروگیر دلبران از گیرودار او
نبودی گر شریک درس غم با محنت مجنون
توان بودن کنون پروانه شمع مزار او
مرا باشد روان و روح و جسم و جان و تن طغرل
نثار او نثار او نثار او نثار او!!