یاد مژگانش نمودم خنجرم آمد به یاد
کوه را دیدم ز تمکین پای در دامن کشید
عبرتی میخواستم گوش کرم آمد به یاد
تا صبا مشاطه زد گیسوی سنبل را به باغ
زان شمیم گیسوی چون عنبرم آمد به یاد
مشتری نبود به نقد جنس شبهای غمم
عاقبت سودای روز محشرم آمد به یاد
تا بدیدم حلقههای زلف لیلیطلعتان
همچو مجنون داستان چنبرم آمد به یاد
میشنیدم از حدیث لعل جانبخشش سخن
معجزات عیسی پیغمبرم آمد به یاد
قوت شبهای فراقم گشت یاقوت لبش
داشتم فکر دل او مرمرم آمد به یاد
دوش میکردم تماشای نیستان ادب
نال را در ناله دیدم پیکرم آمد به یاد
وه چه خوش گفتست طغرل بیدل بحر سخن
الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد!