به عرض آید در مکنون طغرل!
سمند فکر خود را زن تو مهمیز
نماید جلوه در هامون طغرل
سخنهایی که چون سحر حلال است
مرتب گشته از افسون طغرل
پر از گوهر شود دامان فکرت
روی در قلزم مشحون طغرل
روان شد از غمش دریا ز چشمم
حذر سازید از جیحون طغرل!
عجب نبود که از راه تلطف
به دست آورد دل محزون طغرل
مکش با تیغ هجرانم که اکنون
نمیارزد جهان در خون طغرل!
خیال قامت دلدار باشد
عصای قامت واژون طغرل!