شور طوفان از نوایم در نیستان ناله زد
زاهد از بهر خدا سوز درون ما مپرس
کز حدیث آتش عشقش لبم تبخاله زد
تخم امیدی که اندر مزرع مهر و وفا
کشته بودم از سحاب ناامیدی ژاله زد
هر که بر رخسار او خال سیاهش دید گفت
هندوی آتشپرستی خیمه در بنگاله زد
عالمی محنت به رنگی از جمالش میکشد
چاک شد پیراهن گل داغ بر دل لاله زد
میسزد در ملک خوبی گردد او فرمانروا
بس که در اوج ملاحت اخترش دنباله زد
گردش دور فلک طغرل ز تقدیر ازل
قرعه نام مرا ز اندوه چندینساله زد