بهر کشتن معجز لعلش حیات از سر دهد
خواهم از لعلش به صد زاری اگر آب حیات
در گلوی تشنهام آب از دم خنجر دهد
در خرابات مغان پیمانه گر قسمت کند
غیر را رطل گران بخشد مرا ساغر دهد
بیگنه بنواخت ما را نه مسلمانی است این
کاینچنین دشنام بیجا کس نه با کافر دهد!
نکهت روی گلش با ما نمیدارد روا
لیک چون با دیگران از گلشن دل بر دهد!
غیر ما را همچو ناصح حرفها گوید به خیر
در سوال من ولی پاسخ ز شور و شر دهد!
دفتر جرم رقیبان محو سازد صد هزار
بیسبب از قهر با طغرل دو صد دفتر دهد!