شوخی که بگذرد ز دل ما سنان او

شوخی که بگذرد ز دل ما سنان او
باشد خدنگ حادثه تیر کمان او
در صحن باغ غنچه نشکفته ز انفعال
خون می‌خورد ز حسرت رشک دهان او
وصف حدیث موی میانش چسان کنم؟!
ترسم زیان رسد ز سخن در میان او!
ریزد به خاک شربت آب نبات را
وقت سخن حلاوت شهد بیان او
بادا همیشه روز و شب و لحظه و زمان
چون مردمک به خانه چشمم مکان او!
از ناز اگرچه لب نکشاید مرا بود
جزء کرشمه نگهش ترجمان او!
صط کمال طغرل ما رفت در جهان
از بس که شد به نخل سخن آشیان او
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *