که امشب چشم ساقی چون قدح بیدار میگردد!
رگ دست مریض عشق دارد شوخی دیگر
فلاطون از خمار نبض او بیمار میگردد
بلندیهای سرو از پستی اقبال قمری شد
نباشد آه بلبل در چمن گل خوار میگردد
خیال طره لیلی بود زنجیر پای او
اگر مجنون ما در کوچه و بازار میگردد
به هر محفل که شمع عارض او پرتوافکن شد
چو من پروانه بر گرد سرش بسیار میگردد
اگر از مشکلات زلف او نحوی کنی روشن
خفای درس الفت معنی تکرار میگردد
کشاید هر که بر رویش دری از خانه حیرت
ولی نقش وجودش صورت دیوار میگردد
به دست اهرمن چون شانه گر آید سر مویی
سواد کفر زلفش حلقه زنار میگردد
شدم پروانه این مصرع بیدل ازآن طغرل
چو شمع از عضو عضوم آگهی سرشار میگردد