دل برش باشد فدا آنجا که باشد دلبرش
ماه من هرسو نشیند آفتاب آنجا بود
چتر خورشید است گویا سایهبانی بر سرش
آنکه نوشد درد دودش را نمینوشد دگر
گر بود آب زلال از جویبار کوثرش
به نگردد فال اقبال وی از برج شرف
هرکه را روز ازل مخصوص باشد اخترش
خانقاه عشق را کش باشد او رشک حرم
کی خطیبی چون صراحی باشد اندر منبرش؟!
پیش ازین بیباک جانم بود تیغش را عرض
لیک میترسم کنون خون باشد اندر جوهرش
ترسمش آزرده گردد از کمال نازکی
گر بود از برگ گل فرش قماش بسترش
از پی تحریر اوراق خم ابروی او
رشته قوس قزح را ساز تار مسترش!
گر روی چون شانه اندر جعد زلفش مو به مو
جز دل طغرل نمییابی دگر در چنبرش!