هدیه به مادران

هدیه به مادران
رهروی روشندلی از با یزید
کرد پرسش کای مراد هر مرید
باز گو آخر کجا بشتا فتی
کاین همه گنج سعادت یافتی
گفت از یک قطره اشک مادرم
شاهد مقصود آمد در برم
گنج ها در دیده نمناک اوست
این گهر ها اشک های پاک اوست
شام ها چون باز خفتی مادرم
بود در پایین پایش بسترم
تا دل شب داشت با من راز ها
گفتگو ها قصه ها آواز ها
قصه ها شرین تر از شهد و شکر
نغمه ها جان بخش چون باد سحر
ناگهان شامی هوا بس تیره شد
برف بر شهرو ده ما چیره شد
خون به تن از شدت سرما فسرد
شعمع از دم سردی ایام مرد
نیمه شب شد مادرم از خواب خاست
از من افسرده جام آب خواست
تا گرفتم لرز لرزان جام آب
مادرم را باردیگر برد خواب
من ستادم خشک بر جا از ادب
چشم برره جام برکف جان بلب
آب را از فرط سردی بست یخ
جام را بر دست من پیوست یخ
صبح شد چون بارگاه فیض باز
مادرم برخواست از بهر نماز
دید سوی من که لرزانم چو بید
گشته ام چون برف سرتا پا سپید
گفت ای فرزند برکف جام چیست
راست گو این لرزه بر اندام چیست
از چه رو این جام را نگذاشتی
خویش را در رنج ومحنت داشتی
گفتم ای مادر خطا بود اینکه من
می نهادم جام بهر خویشتن
تو زمن گر آب می کردی طلب
خفته می دیدی مرا دور از ادب
مادر از گفتار من بیتاب شد
دل میان سینۀ وی آب شد
سر زد آهی از دل غمدیده اش
قطره اشکی چکید از دیده اش
اشک مادر گنج گوهر زا شود
مرد از آن یک قطره چون دریا شود
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *