نه یارای فغان می بیند و نی راه پروازی
شب است ، اما نمی تابد ز چشم اخترش نوری
سحر ، اما نمی آید ز مرغ صبحش آوازی
شکسته چنگ را ماند بشر در عرصهء هستی
نه از دردش بود سوزی ، نه از عشقش بود سازی
سیاست پیشهء عصر است آهن خوی آهنگر
که جز کوبیدن آهن ندارد هیچ دم سازی
گهی زنجیر می تابد که سازد طوق آزادی
گهی میخی که نابینا نماید دیدهء بازی
شگفتا زین دبستانی که سازد نسل آدم را
عقاب آدمی خواری ، پلنگ کینه پردازی
نخستین درس انسان است در دنیای ما ، دردا
به زیر پرچمی پا کوفتن با طبل ناسازی
سپس آموختن درس قتال و بستن و کشتن
شمردن خون صد انسان بیچاره به یک غازی
چه خیزد از دبستانی که پیکار است آیینش ؟
جز آتش پیشه سرهنگی ، جز آتش کینه سربازی
دبستانها به نام جنگ برپا گشته در گیتی
ولی ناید به نام صلح از یک کشور آوازی
سراسر گم شده در زندگی راه نجات ما
چو بر هم خورده اوراقی ، نه انجامی ، نه آغازی
بشر را رهنمایی می کند گمگشتهء جهلی
جهان را کدخدایی می نماید بندهء آزی
خوشا دنیای اهل دل که آنجا بود مردانش
همه یاران دلسوزی ، همه اخوان دمسازی
نه فرمانده ، ولی بر فرقشان از مردمی تاجی
نه پیغمبر ، ولی در دستشان از مهر اعجازی
همه روحی ، همه رحمی ، همه جودی ، همه جانی
همه مهری ، همه ماهی ، همه نوری ، همه نازی
سخن بسیار شد ، زین پس عنان خامه را پیچم
شوم از طنز رو گردان و آویزم به طنازی
دیوان غزلیات :
شادروان استاد خلیل الله ( خلیلی