دوات از خشک مغزی ها، دهان ِ مرده را ماند
نه پیوندی به دیروزی، نه امیدی به فردایی
دل بی حاصل من شهر طوفان برده را ماند
تکانی هم نخورد از آه ِ آتش بار مظلومان
دل ِ سخت ِ ستمگر، سنگ ِ پیکان خورده را ماند
گـُلی عشقم که بود از نوبهار ِ آرزو خندان
کنون در پای جانان، غنچۀ پژمرده را ماند
ز بس در هرچه دیدم داشت رنگ رنج و آزاری
جهان در چشم من یکسر، دلی آزرده را ماند