شکوه

شکوه
به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی!
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی!
درین مکتب نمی‌دانم چه رمزِ مهملم یارب
که نی معنی شدم، نی نامه‌ای، نی زیب عنوانی
ازین آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من
صدای شیونِ زنجیر و قیدِ کنجِ زندانی
به هر وضعی که گردون گشت، کام من نشد حاصل
مگر این شام غم را مرگ سازد صبح رخشانی
ز یک جو منتِ این ناکسان بردن بود بهتر
که بشکافم به مشکل صخره‌سنگی را به مژگانی
گناهم چیست، گردونم چرا آزرده می‌دارد؟
ازین کاسه گدا دیگر چه جستم جز لب نانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *